♥☆منتظــر مـهـدی☆♥
او خواهد امــــد
نمی دانم چه می خواهم بگویم نمیدانم چه می خواهم بگویم غمی در استخوانم می گدازد خیال ناشناسی ، آشنا رنگ گهی می سوزدم،گه می نوازد پریشان سایه ای آشفته آهنگ ز مغزم می تراود گیج و گمراه چو روح خوابگردی مات و مدهوش كه بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردی است خونبار كه همچون گریه می گیرد گلویم غمی آشفته دردی گریه آلود نمی دانم چه می خواهم بگویم هوشنگ ابتهاج (سایه)
نظرات شما عزیزان:
زبانم در دهان باز بسته است
درِ تنگ قفس باز است و افسوس
كه بال مرغ آوازم شكسته است
De$ign | کافه حجاب |